love for ever

love for ever

 

ســـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــلام 

***

*** 

 

امروز خــــــــــــــــــــــــــــیلی خوشحالم

امروز تولد بچه خواهــــــــــــــرمه

خیلی دوسش دارم

نوشته شده در چهار شنبه 15 تير 1390برچسب:,ساعت 19:59 توسط merila| |

 

اسمش ستارخان بود، شاید هم باقرخان

خیلی شجاع بود، خیلی نترس...

یکه و تنها از پس ارتش حکومت مرکزی براومد!

جونش رو گذاشت کف دستش و سرباز راه مشروطیت و آزادی شد...

فداکاری کرد، برای ایران، برای من، برای تو، برای ما...

برای اینکه ما یه روزی تو این مملکت آزاد زندگی کنیم...

یه روز یه رشتی...

اتفاقاً یه آخوند هم بود...!

اسمش میرزا کوچک خان بود، میرزا کوچک خان جنگلی...

برای مهار کردن گاو وحشی قدرت مطلقه تلاش کرد...

برای اینکه کسی توی این مملکت ادعای خدایی نکنه!

اونقدر جنگید تا جونش رو فدای سرزمینش کرد...

یه روز یه لره...

به نام محمد بروجردی...

توی یه خونه محقر ولی مصفا به عشق و نور الهی و اهل بیت توی روستای دره گرگ لرستان به دنیا اومد...

چون مخالف خدمت در نظام ستم شاهی بود از خدمت سربازی گریخت و برای دیدار با حضرت امام (ره) راهی عراق شد که در مرز دستگیر شد...

شش ماه مورد ستم رژیم شاهنشاه قرار گرفت...

با بسیاری از نیروهای انقلابی اقدامات مهمی قبل و بعد از انقلاب برای آزادی و سرنوشت من و تو انجام داد...

وقتی ضد انقلابیون در کردستان یورش می کردند، او یکه تاز مبارزه با آنها بود!

شهرها را یکی پس از دیگری با یاری دیگر یارانش آزاد میکرد و نیروها را از محاصره ی دشمن در می آورد...

سرانجام پس از رشادت های فراوان در منطقه کردستان ، به دست ضدانقلابیون ملحد، مظلومانه به شهادت رسید...

یه روز یه اصفهانی...

اسمش محمد ابراهیم، محمد ابراهیم همت...

توی روستاها معلمی می کرد و دانش آموزان رو با افکار سید روح الله خمینی آشنا میکرد...

ساواک بهش اخطار داد و تعقیبش میکرد تا دستگیرش کنه!

تا اینکه انقلاب به پیروزی رسید، مدتی بعد جنگ ایران و عراق شد...

واسه اینکه از اسلام، ناموس و سرزمین من و تو دفاع کنه با خیلی های دیگه رفت جنگ...

وقتی توی عملیات خیبر، هم رزماش داشتن در برابر ارتش عراق مقاومت میکردن،

واسه بررسی وضعیت جبهه به جلو رفته بود...

که یه گلوله ی توپ در کنارش منفجر شد و به شهادت رسید...

************************************************************

یه روز ما همه با هم بودیم...

ترک و قزوینی و رشتی و لر و اصفهانی و عرب...!

تا اینکه یه عده رمز دوستی ما رو کشف کردند

و قفل دوستی ما رو شکستند...

حالا دیگه ما برای هم جوک می سازیم!

به همدیگه می خندیم...!

و اینجوری شادیم...

خیلی خوش می گذره... مگه نه؟!!

نوشته شده در چهار شنبه 15 تير 1390برچسب:,ساعت 19:12 توسط merila| |

نوشته شده در دو شنبه 13 تير 1390برچسب:,ساعت 16:53 توسط merila| |

 

سایه سکوت را شکست.......


آنگاه که تو در کوچه امیدم مهمان شدی ....

.
و بید مجنون در آغوشت کشید.........بجای دستان بی پناه من .......


به ماه گفتم ترا ببوسد....نسیم دلداریت دهد و قطره های باران به استقبال قدومت آیند..........و من از

پنجره بسته ترا دیدم......


به صداقتشان بخند و دستان مهربانشان را بفشار............


زیباترین نشانه های بهشت را میزبان وجودت کرده ام.............

نوشته شده در چهار شنبه 8 تير 1390برچسب:,ساعت 15:7 توسط merila| |

یادمان باشد که خطوط قلبمان را زیاد اشغال نکنیم

شاید خدا پشت خط باشد.....!


نوشته شده در سه شنبه 7 تير 1390برچسب:,ساعت 20:53 توسط merila| |

خدا را دوست دارم ، به خاطر اینکه با هر username که باشم، من را connect می کند

خدا را دوست دارم ، به خاطر اینکه تا خودم نخواهم مرا D.C نمی کند .

خدا را دوست دارم ، به خاطر اینکه با یک delete هر چی را بخواهم پاک می کند

خدا را دوست دارم ، به خاطر اینکه اینهمه friend برای من add می کند

خدا را دوست دارم ، به خاطر اینکه اینهمه wallpaper که update می کند

خدا را دوست دارم ، به خاطر اینکه با اینکه خیلی بدم من را log off نمی کند

خدا را دوست دارم ، به خاطر اینکه همه چیز من را می داند ولی SEND TO ALL نمی کند

خدا را دوست دارم ، به خاطر اینکه می گذارد هر جایی که می خواهم Invisibel بروم

خدا را دوست دارم ، به خاطر اینکه همیشه جزء friend هام می ماند و من را delete و ignore نمی کند.

خدا را دوست دارم ، به خاطر اینکه همیشه اجازه، undo کردن را به من می دهد

خدا را دوست دارم ، به خاطر اینکه آن من را install کرده است

خدا را دوست دارم ، به خاطر اینکه هیچ وقت به من پیغام the line busy نمی دهد

خدا را دوست دارم ، به خاطر اینکه اراده کنم، ON می شود و من می توانم باهاش حرف بزنم

خدا را دوست دارم ، به خاطر اینکه دلش را می شکنم، اما او باز من را می بخشد و shout down ام نمی کند

خدا را دوست دارم ، به خاطر اینکه password اش را هیچ وقت یادم نمی رود، کافیه فقط به دلم سر بزنم

خدا را دوست دارم ، به خاطر اینکه تلفنش همیشه آنتن می دهد

خدا را دوست دارم ، به خاطر اینکه شماره اش همیشه در شبکه موجود است

خدا را دوست دارم ، به خاطر اینکه هیچ وقت پیغام no response to نمی دهد

خدا را دوست دارم ، به خاطر اینکه هرگز گوشی اش را خاموش نمی کند

خدا را دوست دارم ، به خاطر اینکه هیچ وقت ویروسی نمی شود و همیشه سالم است

خدا را دوست دارم ، به خاطر اینکه هیچوقت نیازی نیست براش BUZZ بدهم

خدا را دوست دارم ، به خاطر اینکه آهنگ حرف هاش همیشه من را آرام می کند

خدا را دوست دارم ، به خاطر اینکه نامه هاش چند کلمه ای بیشتر نیست، تازه spam هم تو کارش نیست

خدا را دوست دارم ، بخاطر اینکه وسط حرف زدن نمی گوید، وقت ندارم، باید بروم یا دارم با کس دیگری حرف می زنم

خدا را دوست دارم ، به خاطر اینکه من را برای خودم می خواهد، نه خودش

خدا را دوست دارم ، به خاطر اینکه همیشه وقت دارد حرف هایم را بشنود

خدا را دوست دارم ، به خاطر اینکه فقط وقت بی کاریش یاد من نمی افتد

خدا را دوست دارم ، به خاطر اینکه می توانم از یکی دیگر پیشش گله کنم، بگویم که ....

خدا را دوست دارم ، به خاطر اینکه همیشه پیشم می ماند و من را تنها نمی گذارد، دوست داشتنش ابدی است

خدا را دوست دارم ، به خاطر اینکه می توانم احساسم را راحت به آن بگویم، نه اصلا نیازی نیست بگویم، خودش میتواند نگفته، حرف ام را بخواند

خدا را دوست دارم ، به خاطر اینکه به من می گوید دوستم دارد و دوست داشتنش اش را مخفی نمی کند

خدا را دوست دارم ، به خاطر اینکه تنها کسی است که می توانی جلوش بدون اینکه خجل بشوی گریه کنی، و بگویی دلت براش تنگ شده

خدا را دوست دارم ، به خاطر اینکه ، می گذارد دوستش داشته باشم ، وقتی می دانم لیاقت آنرا ندارم

خدا را دوست دارم به خاطر اینکه از من می پذیرد که بگویم : خدا را دوست دارم ...
نوشته شده در سه شنبه 7 تير 1390برچسب:,ساعت 20:35 توسط merila| |

پ=پدرت در اومده اگه بخوای فقط دو ساعت باهاش بسازی یا بخوای

تحملش کنی!

س=سر آغاز بدبختیا اگه بخوای به حرفاش گوش بدی!!!

 

ر=روزای بدبختیت شروع شده اگه بخوای باهاش بمونی!!!

 

آقا غیر از اینه؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

اگه غیر از اینه شما بگید یعنی چی؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

 


 

نوشته شده در سه شنبه 7 تير 1390برچسب:,ساعت 17:20 توسط merila| |

 

 

نوشته شده در سه شنبه 7 تير 1390برچسب:,ساعت 15:5 توسط merila| |

 

 

عاشق تنها

من آن مسافرم

آن مسافر عاشق

مسافری به دل آرزوهایم

که بردم رنج از آنها

آنها که دل بردی من عاشق هستند.

من که از آرزوهایم گذشتم.

ولی از تو نمی گذرم

توی عشق من

بیا درد من را بشنو

نگو که دوستم نداری

باورم کن

که جز تو کسی یار من نیست.

نوشته شده در سه شنبه 7 تير 1390برچسب:,ساعت 15:0 توسط merila| |

ـ مامان! یه سوال بپرسم؟

زن کتابچه سفید را بست. آن را روی میز گذاشت : بپرس عزیزم .

- مامان خدا زرده ؟!!

زن سر جلو برد: چطور؟!

- آخه امروز نسرین سر کلاس می گفت خدا زرده !

- خوب تو بهش چی گفتی؟

- خوب، من بهش گفتم خدا زرد نیست. سفیده !!!

مکثی کرد: مامان، خدا سفیده؟ مگه نه؟

زن، چشم بست و سعی کرد آنچه دخترش پرسیده بود در ذهن مجسم کند. اما، هجوم رنگ های مختلف به او اجازه نداد...

 چشم باز کرد و گفت: نمی دونم دخترم. تو چطور فهمیدی سفیده؟

دخترک چشم روی هم گذاشت. دستانش را در هم قلاب کرد و لبخند زنان گفت: آخه هر وقت تو سیاهی به خدا فکر می کنم، یه نقطه سفید پیدا میشه...

زن به چشمان بی فروغ  و نابینای دخترک نگاه کرد و دوباره چشم بر هم نهاد و بی اختیار قطره ای اشک از گوشه چشمانش ...

نوشته شده در سه شنبه 7 تير 1390برچسب:,ساعت 14:58 توسط merila| |


Design By : Night Skin